اسیر عراقی - بعثی

سرتیپ خلبان اکبر زمانی از قهرمانان زدن پل اروند و اسارت هزارن عراقی در خرمشهر، خاطره ای جالب برای ما میگوید:

گروه جهاد و مقاومت مشرق - سرتیپ خلبان اکبر زمانی از قهرمانان زدن پل اروند و اسارت هزارن عراقی در خرمشهر، خاطره ای جالب برای ما می گوید: یک روز دستور گرفتم برای ماموریتی کوتاه مدت به تهران بیایم. در ساعت و روز مقرر یک فروند سی صد و سی که قرار بود نفرات را بین پایگاه بوشهر و تهران جا به جا کند، فرود آمد و قرار بود توقفی کوتاه داشته باشد. ما می بایستی ساعت 4 بعد از ظهر با این هواپیما به سمت تهران پرواز می کردیم. راس زمانی که به من ابلاغ شده بود، پای هواپیما حاضر شده و سوار شدم.
همانطور که عرض کردم غیر از من، نفرات دیگری هم با سی صدوسی عازم تهران بودند.

وارد که شدم تعداد پنج نفر از دلاواران تیپ نیروهای ویژه هوابرد و 3 نفر پرستار خانم و تعدادی نفرات غیرنظامی زودتر از من سوار شده و مستقر گردیده بودند. بنده هم یک صندلی کنار عزیزان ورزیده و تنومند هوابرد که حقیقتا از دیدنشان لذت می بردم، پیدا کرده و نشستم، تا دیگر مسافرین سوار شوند. سر صحبت با یکی از افسران نوهد باز شد و وی گفت یازده نفر هستند و قرار است 6 نفر بعدی، با C_130 که یک ساعت دیگر در پایگاه می نشیند، به تهران بیایند. همین طور صحبت می کردیم که با راهنمایی سربازان، تعداد 13 نفر از کماندوهای عراقی که به تازگی به اسارت در آمده بودند، برای انتقال به اردوگاه اسرا سوار هواپیما شدند. برای تکریم اسرا دستان این 13 کماندو تنومند که صورت خشن و ترسناکی هم داشتند را نبسته بودند.
همین که این اسرا پایشان را داخل هواپیما گذاشتند، یکی از خانم های پرستار با صدای وحشتناکی شروع به جیغ کشیدن کرد و حالت تشنج و عصبی پیدا کرد. دو پرستار دیگر که آن ها هم حال و روز خوشی نداشتند، سعی می کردند همکارشان را آرام کنند. من ابتدا حدس زدم، شاید این خانم ها از چهره ی ترسناک این اسرا، به این روز افتاده اند و با دقت به آن ها که نیم نگاهی به اسرای عراقی داشتند، من متوجه نیشخند تعدادی از عراقی ها شدم.
تشنج و جیغ و داد آن پرستار را، خلاصه با آوردن لیوان آب و دعوت به آرامش، پایان دادیم و و علت این قضیه را از دو پرستار دیگر جویا شدیم و یکی از آن ها شرح داد که «ما در خط مقدم مشغول مداوای مجروحین بودیم که اطلاع دادند به محاصره دشمن در آمده ایم. آن ها گازانبری، ما را محاصره کرده و راه فراری به عقب نبود. متاسفانه به اسارت یک واحد کماندویی عراق در آمده و هر سه نفر ما را به چادری در خط خودشان منتقل کردند. آن ها دیوانه وار نوبت به نوبت به سراغ ما می آمدند که چهره این 13 نفر را دقیقا به خاطر دارم. جیغ و داد همکارم هم به علت تجاوز وحشیانه ای بود که این ناجوانمرد ها به سر ما آوردند! آن ها که گویی، بویی از انسانیت نبرده بودند، دست بردار نبودند و ما هم به حال مرگ روی زمین افتاده بودیم. در همین حال و هوا و به حالت نیمه بیهوش، دیدم تکاپویی در خط عراقی ها ایجاد شد. حال آن ها به محاصره نیرو های ما در آمده بودند. به این ترتیب ما نجات پیدا کرده، آن ها به اسارت در آمدند »
در حین تشریح ماجرا توسط آن پرستار، نمی توانم حالم را برایتان توصیف کنم. خونم به جوش آمده بود. کاسه سرم از شدت خشم می خواست جدا شود، قلبم از انبوه اندوه داشت می ایستاد. آن قدر آن لحظات کوتاه، دردناک بود که آرزو می کردم هیچ ایرانی وطن پرستی در طول عمرش هرگز شاهد ای چنین صحنه ای نباشد. درنگ جایز نبود! اگرچه فقط یک مشت آن ها، کافی بود تا نقش زمین شوم، با این حال باید خرخره یکی از آن ها را می جویدم که متوجه شدم آن پنج نفر دلاور هوابرد، نگاه های معنا داری به هم می کنند. این نگاه ها چند ثانیه بیشتر طول نکشید. ناگهان این پنج نفر، مثل پلنگی که طعمه اش را می بیند به سمت کماندوهای عراقی حمله ور شدند. کاری که این 3درجه دار و 2افسر نوهد، در یک دقیقه آینده انجام دادند را نمی توان به زبان گفت.
* گنج جنگ

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس